واژه دیو در میان اقوام آریایی معنی خدا می دهد. دیوان مازندران بومیانی بودند که به دین زرتشتی اعتقاد نداشتند و بر اعتقاد دیرینه ی خود دیو یسنا بودند و این سبب جنگهای دیرپا میان ایرانیان زرتشتی و آنان شده بود.
در شاهنامه تهمورث دیو بند در قبال آموختن سواد و نوشتن دیوان را آزاد می کند. پس دانش، تمدن، هنر و فرهنگ آنان بیشتر از آدمیان بوده چنانکه به تهمورث خط را می آموزند و به فرمان جمشید خانه می سازند. دیوان شهر نشین مازندران آدمیانی زورمند و دلیر و جنگجو بوده اند. در اسامی جایها و نام خانواده ها و افراد بومی مازندران هم کلمه دیو بسیار کاربرد دارد. مانند دیوکلا، دیوا، دیو دشت و... ذبیح الله صفا با تاکید بر مطابقت مازندران کنونی و اساطیری به جایهای متعددی که مردم محلی برای دیو سپید در مازندران نشان می دهند اشاره می کند.
خاستگاه نوروز و جمشید (سلیمان؟):
به جمشید بر گوهر افشاندند/مر آن روز را روز نو خواندند*
سر سال نو هرمز فرودین/برآسوده از رنج تن دل ز کین*
چنین جشن فرخ از آن روزگار/بمانده از آن خسروان یادگار*
چنین سال سیصد همی رفت کار/ندیدند مرگ اندران روزگار*
رنجها و بدیها از دیوان است:
«ز رنج و ز بدشان نبد آگهی/میان بسته دیوان بسان رهی»*
شاه ندای انا ربکم الاعلی سر می دهد:
چو چندی برآمد بر این روزگار/ندیدند جز خوبی از شهریار*
یکایک بتخت کئی بنگرید/بگیتی جز از خویشتن کس ندید*
"منی" کرد آن شاه یزدان شناس/ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس*
چنین گفت با سالخورده مهان/که «جز خویشتن را ندانم جهان»*
«هنر در جهان از من آمد پدید/چو من نامور تخت شاهی که دید»*
«جهان را بخوبی من آراستم/ز روی زمین رنج من کاستم»*
«خور و خواب و آرامتان از منست/همان پوشش و کامتان از منست»*
«گر ایدون که دانید من کردم این/مرا خواند باید جهان آفرین»*
«چو این گفته شد، فرّ یزدان از اوی/گسست و جهان شد پر از گفتگوی»*
«چه گفت آن سخنگوی باترس و هوش/چو خسرو شدی، بندگی را بکوش»*
به یزدان هر آن کس را که شد ناسپاس/به دلش اندر آید ز هر سو هراس*