سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پشتیبانخانهنشانی ایمیل من

امام مهدی علیه السلام

هر یک از شما آینه برادرش است . اگر رنجی را در او ببیند، دورش می سازد. [امام علی علیه السلام]

 RSS 

کل بازدید ها :

77299

بازدیدهای امروز :

28

بازدیدهای دیروز :

5


درباره من


لوگوی من

امام مهدی علیه السلام


 اوقات شرعی


لوگوی دوستان



 لینک دوستان

نظام ظهور


اشتراک

 


نوشته های قبلی

زمستان 1386


[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

ب. ر. م. تاریخ چهارشنبه 86/10/5 ساعت 10:24 صبح

واژه دیو در میان اقوام آریایی معنی خدا می دهد. دیوان مازندران بومیانی بودند که به دین زرتشتی اعتقاد نداشتند و بر اعتقاد دیرینه ی خود دیو یسنا بودند و این سبب جنگهای دیرپا میان ایرانیان زرتشتی و آنان شده بود.

در شاهنامه تهمورث دیو بند در قبال آموختن سواد و نوشتن دیوان را آزاد می کند. پس دانش، تمدن، هنر و فرهنگ آنان بیشتر از آدمیان بوده چنانکه به تهمورث خط را می آموزند و به فرمان جمشید خانه می سازند. دیوان شهر نشین مازندران آدمیانی زورمند و دلیر و جنگجو بوده اند. در اسامی جایها و نام خانواده ها و افراد بومی مازندران هم کلمه دیو بسیار کاربرد دارد. مانند دیوکلا، دیوا، دیو دشت و... ذبیح الله صفا با تاکید بر مطابقت مازندران کنونی و اساطیری به جایهای متعددی که مردم محلی برای دیو سپید در مازندران نشان می دهند اشاره می کند.

خاستگاه نوروز و جمشید (سلیمان؟):

به جمشید بر گوهر افشاندند/مر آن روز را روز نو خواندند*

سر سال نو هرمز فرودین/برآسوده از رنج تن دل ز کین*

چنین جشن فرخ از آن روزگار/بمانده از آن خسروان یادگار*

چنین سال سیصد همی رفت کار/ندیدند مرگ اندران روزگار*

 رنجها و بدیها از دیوان است:

«ز رنج و ز بدشان نبد آگهی/میان بسته دیوان بسان رهی»*

 شاه ندای انا ربکم الاعلی سر می دهد:

چو چندی برآمد بر این روزگار/ندیدند جز خوبی از شهریار*

یکایک بتخت کئی بنگرید/بگیتی جز از خویشتن کس ندید*

"منی" کرد آن شاه یزدان شناس/ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس*

چنین گفت با سالخورده مهان/که «جز خویشتن را ندانم جهان»*

«هنر در جهان از من آمد پدید/چو من نامور تخت شاهی که دید»*

«جهان را بخوبی من آراستم/ز روی زمین رنج من کاستم»*

«خور و خواب و آرامتان از منست/همان پوشش و کامتان از منست»*

«گر ایدون که دانید من کردم این/مرا خواند باید جهان آفرین»*

«چو این گفته شد، فرّ یزدان از اوی/گسست و جهان شد پر از گفتگوی»*

«چه گفت آن سخنگوی باترس و هوش/چو خسرو شدی، بندگی را بکوش»*

به یزدان هر آن کس را که شد ناسپاس/به دلش اندر آید ز هر سو هراس*




 

[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

©template designed by: www.parsitemplates.com